معلم شهید

وبلاگ جامع شهید مرتضی مطهری

معلم شهید

وبلاگ جامع شهید مرتضی مطهری

بایگانی

بررسی مسئله شناخت از دیدگاه استاد مطهری

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ب.ظ


مسئله شناخت(نظریه المعرفه) از مسائل مهم فلسفی است که از دیر باز مورد بحث دانشمندان بوده و به خودی خود موضوعیت دارد.
در ادامه به بررسی این مسئله از منظر استاد مطهری ، خواهیم پرداخت...


چرا مسئله شناخت مهم است؟

 

امروزه ایدئولوژی ها ومکتب ها اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده اند و هر کس می خواهد نوعی تفکر داشته باشد و زندگی خود را بر اساس یک منطق منطبق کند دم از مکتب و ایدئولوژی میزند. ایدئولوژی ها از آن روی با هم متفاوتند که زاده جهان بینی ها هستند.تکیه گاه ایدئولوژِی جهان بینی است.

 

جهان بینی یعنی نوع برداشت وتحلیلی که فرد درباره هستی،جامعه و انسان دارد.

 

ایدئولوژی یعنی مکتبی که باید ها و نباید ها را مشخص میکند، انسان را به هدف دعوت میکند و برای رسیدن به هدف راهی ارائه میدهد.

 

ایدئولوژی می گوید :اینچنین باش واینچنین زندگی کن و... .در پاسخ اینکه چرا اینچنین باشم و اینچنین زندگی کنم؟ جهان بینی پاسخ میدهدکه اینچنین باش چون هستی اینچنین است،انسان چنین موجودی است و...

 

ایدئولوژی ما تابع جهان بینی ماست.

 

چرا جهان بینی ها متفاوت است؟چرا یکی مادی فکر میکند و دیگری الهی؟

 

جهان بینی ها متفاوتند زیرا شناختها متفاوتند(جهان بینی بر پایه شناخت است).یکی جهان را به گونه ای میشناسد و دیگری به گونه دیگر.نمی شود هم شناخت این صحیح باشد هم شناخت آن.اینجاست که مسئله شناخت صحیح و غلط مطرح می شود.

 

آیا شناخت ممکن است؟آیا میشود جهان،هستی و انسان را شناخت؟

 

عده ای شناخت را برای بشر غیر ممکن میدانند(لاادری گری).شکاکان معتقدند ابزار شناخت انسان (حس و عقل )خطا میکنند و قابل اعتماد نیستند.

 

درپاسخ به این اشکال گفته میشود آنجا که به خطای حس پی میبری(میدانی که چوب در ظرف آب شکسته دیده میشود)یا وقتی میگویی عقل در فلان جا اشتباه کرده یعنی به حقیقت رسیده ای.انسان تا به یک حقیقت نرسد اشتباه بودن نقطه مقابل را نمی فهمد.

 

پاره ای از ادراکات ما اشتباه است ولی پاره ای دیگر قطعا درست است.پس باید برای ادراکات غلط چاره جست.اینجاست که علم منطق بوجود می آید.علمی که پایه ی نظریه شناخت است.

 

برداشت قرآن در مسایل بر اساس امکان شناخت است یا بر اساس امتناع شناخت؟

 

قرآن قائل به امکان شناخت است.وقتی گفته می شود:وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا (بقره،31)شناخت را تا حد بی نهایت بالا می برد و می گوید امکان شناخت بی نهایت وجود دارد.

 

در جای دیگر رسما دعوت به شناخت میکند:قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ (یونس،101)

 

یا آنجا که می گوید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ(مائده،105)

 

در آیه (اعراف،172) نیز خدا مردم را شاهد بر نفس های خود گرفت ، أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ ،تا بشر خود را دید خدا گفت: أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ،گفتند بله.این آیه نیز بیانگر آن است که خوشناسی با خدا شناسی آمیخته است.پس اگر عرفان نفس باشد عرفان رب هم هست (من عرف نفسه فقد عرف ربه).

 

ابزارهای شناخت:

 

استاد مطهری ابزارهای شناخت رااینطور عنوان میکنند: حس، عقل،دل

و معتقدندکه هر کدام بنا به اقتضای مورد و با توجه به ماهیت معلوم مورد استفاده واقع میشوند.

 

حس

 

یکی از وسایل و ابزار شناخت انسان حواس است.انسان دارای حواس متعدد است:سامعه،باصره،ذائقه،... .هرکس فاقد یک نوع حس باشد فاقد یک نوع شناخت است. اگرانسان کور مادرزاد بدنیا بیایدامکان ندارد از یکی ازرنگها یا فاصله ها تصوری داشته باشد. دراینکه حس یکی از مبادی شناخت است شک و تردیدی نیست ولی آیا حس برای شناخت کافی است؟

 

از دیگر ابزار شناخت- که به یک معنا همان ابزار حس است و به یک معنا باید حسابش را جدا کرد- عمل است.گاهی سرو کار ما فقط با حس است و پای عمل در کارنیست(از نظر منطقی به آن استقرا میگویند) و گاهی پای عمل و به تبع آن عقل به میان می آید(که به آن ازمون یا تجربه میگویند).

استقرااعتبار ظنی و گمانی داردولی تجربه اعتبار یقینی و برهانی.

 

عقل

 

انسان برای شناخت به تجزیه و تحلیل نیاز دارد.تجزیه و تحلیل کار عقل است.تجزیه و تحلیل یعنی دسته بندی اشیا در مقوله های مختلف.

 

از دیگر کارهای فوق العاده ذهن عمل تجرید است.تجرید یعنی ذهن دو امری را که در عالم عین یکی هستند و امکان جدا شدن ندارند از یکدیگر جدا می کند.مثلا شما هرگز عدد مجرد در خارج ندارید،یعنی در عالم عین پنجی نیست که فقط پنج باشد ،نه پنج گردو، نه پنج درخت و نه پنج چیز دیگر. ولی ذهن قادر است پنج را در نظر بگیرد بدون اینکه گردو یا درخت را در نظر بگیرد.ذهن تجرید می کند پس قادر بر تفکر و شناسایی است.

این است که برای شناسایی،ابزار حس شرط لازم است ولی کافی نیست.

 

ابزار دل (تزکیه نفس)

 

برخی بر این عقیده اند که خدا حس و عقل را ابزار زندگی قرار داده نه وسیله شناخت وانچه وسیله شناخت است احساس عرفانی است ،انچه عرفا ان را دل می نامند.راه دل یعنی راه تزکیه نفس.با تصفیه و تزکیه نفس یک سلسله حکمتهای الهی، راه و سلوک را به انسان نشان میدهد و غبارها را از جلوی چشم انسان بر می گیرد.

 

 

 

حقیقت سرایی است آراسته

هوی و هوس گرد برخاسته

نبینی که هر جا که برخاست گرد

نبیند نظر گرچه بیناست مرد

 

 

 

نظر قرآن درباره ابزار شناخت

 

در سوره مبارکه نحل آیه 78 ابزار شناخت اینطور بیان میشود:

وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئا

ًو خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏دانستید بیرون آورد یعنی از نظر شناخت هیچ چیز را نمیشناختید،بی شناخت بودید.

 

وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَار

برای شما گوش و چشم قرار داد،حواس داد،ابزار دانستن داد.

 

َ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

قران به حواس قناعت نمیکند و در ادامه به مرکز تفکر(دل) اشاره میکند. یعنی همان قوه ای که تجزیه و ترکیب میکند ،تجرید میکند و نقش اساسی در شناخت دارد.

 

قران ابزار دل را نیز به رسمیت میشناسد:

وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ( 69 -عنکبوت)

می فرماید آنان که در راه ما مجاهده کنند،خود را پاک کنندو اخلاص بورزند، از راههای غیبی هدایتشان میکنیم.به آنها حکمت میدهیم تا حقایق را خوب درک کنند و بفهمند.

 

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا(10-7شمس)

با توجه به این آیات کسی رستگار میشود که نفس خویش را تزکیه کند.

 

منابع شناخت:

 

پس از اینکه ثابت شد انسان در ابتدای تولد هیج شناختی ندارد( وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئا)ولی امکان بدست آوردن شناخت را دارد این سوال مطرح میشود که انسان از کجا وچه منبعی شناخت را کسب میکند؟

 

1-طبیعت

 

طبیعت یعنی عالم جسمانی،عالم زمان ومکان،عالمی که با حواس خود با آن در ارتباطیم.طبیعت یکی از منابع شناخت است در صورتی که شناخت رابه معنی اعم بگیریم یعنی آن شناختی که به ما قدرت و توانایی عملی میدهد یا شناختی که واقعیت راآنچنان که هست به ما ارائه میدهد.

 

2-عقل

 

طبیعت منبعی بیرونی و عقل منبعی درونی برای شناخت است.کسانی که منبع را منحصر به طبیعت میدانند وابزار را منحصر به حواس،منبع عقل را انکار میکنند وقهراً ارزش ابزار قیاس و برهان را انکار میکنند.تا به منبع عقل اعتراف نداشته باشیم نمیتوانیم به ابزار قیاس و برهان اتکا کنیم.

 

3-دل

 

قرآن در آیات مختلف بشر را متوجه مطالعه عالم،تاریخ،نظامات اجتماعی و.. میکند ولی این به معنای روی گرداندن از معنویت ودرونیات نیست.قران به ظاهر توجه کرده (برونگرایی)بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد(درونگرایی).

 

اگر ما یک مسافرت داشته باشیم که مبداُش مادی است(تهران)مقصدش هم باید مادی باشد (مشهد)این معنا ندارد که کسی از تهران حرکت کند و به منزل مراقبه برسد.

 

وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ(نساء-100)هر که از خانه‏اش به منظور مهاجرت به سوى خدا و رسول او خارج شود و آن‏گاه مرگ او را دریابد، قطعا پاداش او بر عهده‏ى خداست .

 

با توجه به این آیه(هرکس از خانه اش به سوی خدا حرکت کند ) مبدأَ مادی و مقصد معنوی است.چنین کسی هجرتش در آن واحد دو هجرت است،هم مادی هم معنوی.قران هجرتی که مادی محض باشد راطرد میکند.

ازنظر قران درونگرایی و برونگرایی جدایی ناپذیرند.آن درونگرایی که متوجه بیرون نباشد درونگرایی نیست،معنویت نیست،هجرت به سوی خدا نیست.همچنین آن فعالیت عملی بیرونی که متوجه درون نباشد جهاد ،عمل صالح و هجرت نیست.

 

پیامبر اکرم (ص)فرمودند:من أخلص لله أربعین صباحاً فجّر الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه(بحار، ج 67، ص 249) کسی که چهل شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمه‏های حکمت را در قلب او می‏جوشاند و بر قلم و زبانش جاری می‏کند.

 

پس قلب و دل انسان منبعی است که( با ابزار تزکیه نفس )میتوان در جهت شناخت از آن استفاده کرد.

 

4-تاریخ

 

تاریخ یعنی جامه انسانی در حال حرکت و جریان.قران تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه میدارد:قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ(11- انعام)،أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ(82-غافر)

 

پذیرفتن تاریخ به عنوان منبعی برای شناخت مبتنی بر فرضها و شرطهایی است:

 

1-حوادث تاریخی تصادفی نباشد،سنت باشد.

2- سنت تاریخ،جبری محض نباشد و انسان در تحولات تاریخ نقش داشته باشد.

3- عاملهای انسانی که در تحولات تاریخ نقش دارند منحصرآً عامل فساد(پول،قدرت،...) نباشند بلکه عامل صلاح،تقوی و حق باشند.

 

مراحل ودرجات شناخت

 

 

آیا شناختن یک مرحله ای است یا چند مرحله ای؟و اگر چند مرحله ای است مراحل شناخت کدام است؟

 

برخی شناخت را یک مرحله ای و آن را از طریق حس ،عقل یا دل می دانند.

 

اهل عرفان منبع شناخت را قلب و ابزار آن را تزکیه نفس می دانند.عرفا بر این عقیده اند که انسان مانند نهالی در حال حرکت است و برای طی مراحل انسانیت باید از منزل اول شروع کرده و منزل به منزل طی کند.مثلا اولین منزل یقظه(بیداری و آگاهی)،منزل دوم توبه،منزل سوم انابه،منزل چهارم تفکر،منزل پنجم محاسبه و... .اگر منازل عرفان را در نظر بگیریم شناخت چندمرحله ای است وبا توجه به اینکه همه از یک منبع یعنی دل برمیخیزد یک مرحله ای است.

 

مراحل شناخت از نظر فلاسفه اسلامی

 

فلاسفه اسلامی شناخت تجربی را سه مرحله ای می دانند(مرحله احساس،مرحله تخیل یا به حافظع سپردن،مرحله تعقل) و شناخت تعقلی غیرتجربی را دومرحله ای (مرحله احساس،مرحله تعقل).

 

شناخت حسی وویژگی های آن

 

احساس یک مرحله از شناخت است( که آنرا شناخت ظاهری،سطحی یا غیر عمقی می گویند) ومرحله دیگر آن تعقل است.

 

شناخت حسی شناخت مشترک بین انسان و حیوان و دارای خصوصیات زیر است:

 

 

1-جزئی و فردی است

درمرحله شناخت حسی همه شناختها جزئی است یعنی به صورت فرد فرد است مثلا یک کودک پدر،مادر و...را میشناسد از همه اینها به صورت جزئی تصوردارد اما برای او انسان به مفهوم کلی وجود ندارد.

 

2-ظاهری است

چشم رنگها و حجم ها را میبیند ،گوش آوازها را میشنود ولی این شناخت عمقی نیست تا به ماهیت اشیا پی ببرد و روابط درونی اشیاء را کشف کند.شناخت حسی نمیتواند به رابطه علیت ومعلولیت پی ببرد.انسان ظواهر را میشناسد بدون اینکه بتواند با حواس خود به عمق پدیده ها و باطنها پی ببرد.

 

3-حالی است

شناخت حسی به زمان حال تعلق دارد نه به گذشته وآینده.انسان با حواس خودش فقط اشیا زمان حاضر را احساس میکند.انسان نمیتواند با حواس ظاهری خود حوادث قبل از تولد یا آینده را احساس کند.

 

4-منطقه ای است

شناخت حسی محدود به منطقه خاصی است .انسان در هر منطقه ای که هست اشیاءهمان منطقه و جو را احساس میکند.کسی که در تهران است تهران را احساس میکند لندن را احساس نمیکند.لندن را میداند ولی نمیبیند.

 

شناخت عقلی و گستردگی آن

 

انسان به گذشته علم پیدا میکندوگذشته را میداند بدون آنکه آنرا ببیند و بشنود .مثلا:ما ناپلئون را میشناسیم (این شناخت ما بوسیله حواس مثلا چشم یا گوش نیست)،ناپلئون برای ما یک وجود استنباطی است ،وجودی که ما با تعقل آنرا می شناسیم نه با احساس.

 

بزرگترین عمل شناختی ذهن بشر مساله ای است که قران آنرا آیه و ذی الآیه می نامد که اکثر معلومات بشر داخل در آن مقوله است. مساله پی بردن به خدا از نظر ماهیت شناختی-قطع نظر ازجنبه های دیگر آن-باشناخت ناپلئون هیچ فرقی نمیکند ،اگرچه ناپلئون یک وجود محسوس است.

 

حال این سوال مطرح میشود که استنباطی که از وجودناپلئون داریم چگونه است؟یا وقتی میگویند سابقه ایران به 5000 سال پیش میرسد از کجا میگویند؟اینها از روی آثار و نشانه ها و از روی علایم و آیه ها گفته میشود و مستند به نقل،کتاب و قرائن است.

 

ابوعلی سینا معتقد است از احساس بوی کلیت می آید.یعنی شما فردی را میبینید و تشخیص اینکه این فرد دوست شماست یا شبیه دوست شما یک مساله معقول است و تشخیص آن با حس امکانپذیر نیست.حس صورتی را که در ذهن می آید منعکس میکند اما درمورد اینکه آیا این فرد دوست شماست یا شبیه او ،نمیتواند قضاوت کند.

 

پس نتیجه میگیریم انسان علاوه بر حواسی که دارد ذهنی دارد و این ذهن یک سلسله عملیات دارد که با آن عملیات شناخت انسان کامل میشود.

 

مکانیسم تعمیم شناخت حسی

 

 

رابطه مستقیم انسان با عالم عین رابطه احساسی است.بعد از مرحله احساس،ذهن در درون خود شناخت احساسی و سطحی را تا مرحله شناخت منطقی و عمقی بالا می برد.

 

اعتبار مرحله اول روشن است :میگوییم اتاق مستطیل است ،چرا؟چون آنرا مستطیل میبینیم،چون احساس میکنیم مستطیل است پس هست. شناخت سطحی معلول رابطه مستقیم دستگاه ادراکی با عالم عین است پس جای اشکال نیست.

 

مرحله تفکر (مرحله شناخت منطقی و عمقی)معلول رابطه ذهن با خارج نیست.ذهن در درون خود عملیاتی انجام میدهد که طی آن شناخت سطحی به شناخت منطقی تبدیل میشود.ذهن با دستگاه های تصویربرداری خود (یعنی با حواس)تصاویر محدودی را ذخیره میکند سپس در تاریکخانه خود این تصاویر را (که مربوط به صحنه کوچکی است) به یک صحنه بزرگ تبدیل میکند.ذهن میتواند باعمل تعمیم شناخت را توسعه و گسترش دهد .

 

این توسعه در شناخت نه تنها در ابعاد طول و عرض بلکه عمقی (شناخت استنباطی )نیز هست که مساله خدا شناسی در این بعد توجیه میشود که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

 

شناخت آیه ای

 

 

همانطور که در فصل قبل گفته شد ذهن انسان شناخت سطحی را (که محدود است)گسترش میدهدیعنی میتواند صد مورد آزمایش را به بینهایت تبدیل کند.اینجا کار ذهن توسعه دادن و وسعت بخشیدن به دایره شناخت است.

کار مهمتری که ذهن انجام میدهد این است که در اعماق شناخت حسی نفوذ میکند و در ماورای شناخت حسی به شناخت دیگری نائل میشود، مثل اشعه ایکس.دستگاه معمولی عکسبرداری اگر در مقابلش دیواری باشد فقط تا دیوار عکس برمیدارد ولی اشعه ایکس ،ماورای آن حجابها را هم میبیند.

 

شناخت آیه ای در قرآن

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً (روم-21)

وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ ( روم-22)

 

قران عالم طبیعت را یکسره آیه ونشانه برای شناخت ماوراء طبیعت می خواند.

 

آیا این آیه بودن منحصر به شناخت ماوراءطبیعت است ؟منحصر به شناخت خداست؟یا در خود طبیعت هم این شناخت آیه ای نمونه دارد؟

اگردر خود طبیعت نمونه نداشته باشد ممکن است قبولش برای ذهن انسان مشکل باشد ولی وقتی ببینیم در خود طبیعت نمونه دارد(یعنی بسیاری از شناختهای ما از طبیعت ،شناخت آیه ای است)این مسئله که طبیعت آیه و نشانه ماوراءطبیعت است برای ما آسان خواهد شد.

 

شناخت آیه ای در طبیعت

 

شناخت ما از سعدی چگونه شناختی است؟ما سعدی را ندیده ایم ولی با توجه به گلستان و بوستان حکم میکنیم سعدی عالم و خوش ذوق بوده است.علم و ذوق سعدی در کجاست؟در سلولهای او جا گرفته یا ماورای سلولهای او؟آیاوقتی میگوییم سعدی عالم است سعدی را تشریح کرده ایم و علم او را ماورای سلولهایش پیدا کرده ایم؟

ما از کتاب سعدی به علم و ذوق او پی برده ایم.یعنی کتاب او آیه و نشانه ای ازعلم و ذوق اوست.

 

مادیین میگویند معلومات در مغز وجود دارد.

 

الهیون میگویند مغز ابزاری است در دست روح.معلومات غیر از آثاری است که در مغز است.در مغز آثاری پیدا میشود ولی علم و آگاهی در ماورای مغز است.

 

اکثر شناختهای ما در جهان نه حسی مستقیم است (همان شناخت احساسی سطحی)ونه منطقی علمی تجربی(که موضوع ،قابل تجربه و آزمایش باشد) بلکه احساس ما به آیه های شی تعلق میگیرد ولی ذهن ما از آیات و آثار،موثر ر ا در ورای آن میبیند.

 

راه شناخت خدا با راه شناخت بسیاری از مسایل که در طبیعت میشناسیم یکسان و از طریق معلومات آیه ای است.یعنی اگر ماراه خداشناسی را انکار کنیم باید 90%معلومات خود را دور بریزیم.

 

روان ناخود آگاه و شناخت آیه ای

 

 

انسان را از دو جنبه میتوان مطالعه کرد:جنبه جسمی و بدنی ،جنبه روحی وروانی.آنچه به جنبه جسمی مربوط میشود در علم پزشکی و آنچه به جنبه روحی و روانی مربوط میشود در روانشناسی بررسی میشود.

 

روان انسان دو بخش دارد:خودآگاه و نا خود آگاه.

 

روان خودآگاه قسمتی از روان ماست که به وجود آن آگاهیم یعنی چشم ما میبیند و مابه این امر آگاهی داریم.همچنین آگاهیم که تعقل و تفکر داریم.

روان ناخوداگاه یعنی چیزهایی که از جنس روان هست ولی ما به آن آگاه نیستیم.این بخش از روان حاکم بر روان خودآگاه است و قسمت اعظم روان ما را تشکیل میدهد.

 

روان ناخودآگاه در روانشناسی

 

فروید (پایه گذار مکتب روانکاوی)معتقد است بسیاری از تجلیات روان ناخوداگاه انسان ,عناصر رانده شده از روان خوداگاه است که جنبه پست و حیوانی داشته وباچهره دیگری(مثلا یک خیرخواهی اخلاقی) بروز میکند.پس آنچه را انسانیت وتعالی انسانیت مینامند حیوانیت رانده شده از روان خودآگاه و رفته در درون است که چهره عوض کرده است.

 

یونگ (از شاگردان فروید وپایه گذار روانشناسی تحلیلی)معتقد است روان ناخوداگاه از دو قسمت تشکیل میشود:

 

1-عناصر اساسی فطری خدادای متعالی انسانی 2-عناصر رانده شده از روان خوداگاه.

 

روان ناخوداگاه و الهیون

 

کشف روان ناخوداگاه دو نتیجه علمی برای الهیون در بر داشت:

 

نتیجه اول دراثبات بیش از پیش اصالت روح است، زیرا مسلم شد عوارضی که در روان پیدا میشود تنها به عالم اعصاب انسان مربوط نیست.

 

نتیجه دوم در شناخت شناسی است.بدین ترتیب که بدن خود را با حواس ظاهری حس میکنیم،روان خوداگاه را با حس باطن شهود میکنیم و از علایم ،بروزات وظهورات روان خوداگاه مخصوصا آنچه در عالم رویا برای انسان رخ میدهد به وجود ناخودآگاه پی میبریم.

این همان شناخت آیه ای است یعنی خدای متعال به ذهن انسان خاصیتی داده که از آنچه میبیند و حس میکند به عنوان علامت و نشانه استفاده کند تا باطن آنرا کشف کند.

حضرت ابراهیم ع نیز تنها به روان انسان نگاه نکرد ،تنها به خورشید و ماه و زمین نگاه نکرد.عالم طبیعت و حرکت و عالم اجسام را یکسره زیر نظر گرفت و گفت تمام این عالم ظاهراست و جهان غیب و باطنی دارد.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿انعام-۷۹﴾

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.

 

تعریف شناخت حقیقی

 

شناختها دو گونه اند:شناختی که حقیقت است و شناختی که خطاست.تعاریف متعددی در زمینه شناخت حقیقی وجود داردکه به ذکر مواردی از آنهامیپردازیم.

 

1-از نظرعلما و فیلسوفان قدیم شناختی حقیقی است که مطابق با واقع باشد. به بیان دیگرذهنیتی که با عینیت منطبق باشد.

در مسائل حسی و تجربی میتوان گفت این تعریف صحیح است .مثلا وقتی در پزشکی میگویند فلان عامل علت سرطان است اگر آن عامل در عالم عین، ایجاد سرطان کند این اندیشه مطابق با واقع است و اگر نکرد این اندیشه،دروغین است.

اما این تعریف در مورد ریاضیات(احکام ریاضی عینیت ندارند و اموری ذهنی اند)،در مسایلی که مربوط به خود ذهن است مثل قضایای منطقی و روانی ودر مسایل تاریخی یعنی مسایلی که معدوم شده اند(برای مطابقت دو چیز،هردو باید موجود باشند) صدق نمیکند.

 

2-شناخت حقیقی شناختی است که مردم یک زمان بر آن توافق دارند.مثلا دو هزار سال حقیقت این بوده که خورشید به دور زمین میچرخد واز زمان کپرنیک و گالیله که چرخش زمین به دور خورشید مطرح شد حقیقت چیز دیگری است.

 

3-شناخت حقیقی شناختی است که اثر مفید به حال بشر داشته باشد.

علمای قدیم (علمای اسلامی)میان حق(مطابق با واقع بودن)و نافع (مفید بودن)تفکیک میکردند. اینکه آیا این دو تلازم دارند یا نه ،مساله ای است که به آن خواهیم پرداخت.

 

رابطه حق و مفید در امور جزئی و کلی

 

درامور جزئی گاهی یک امرحقیقت است ولی مفید نیست همچنان که گاهی یک امر حقیقت نیست اما مفید است.مثلا خون بی گناهی میخواهد ریخته شود اگر شما حقیقت را بگویید خونش ریخته میشود اما اگر حقیقت را کتمان کنید جانی را حفظ کرده اید.

در امور کلی(مثلا حق باقی و باطل فانی است) نیز حقیقت بودن و مفید بودن دو مسئله است با این تفاوت که در مسایل کلی میان حقیقت بودن و مفید بودن تلازم است.

 

4-شناخت حقیقی یعنی آنچه که معلول برخوردعالم عین و عالم ذهن است .وقتی هوا روشن است نوری که به جسم میتابد در چشم ما منعکس میشود و تصویرآن روی شبکیه چشم می افتد ولی چشم ما فقط اثرپذریر نیست اثر بخش هم هست یعنی از خود عکس العمل نشان میدهد.

 

5-شناخت حقیقی شناختی است که تجربه و عمل آنرا تایید کند.لذا هر فرضیه ای که یک دانشمندابراز میدارد اگردر مقام عمل، خوب جواب داد حقیقت است.

 

اینکه کدام یک از این تعاریف درست و کدام یک غلط میباشند مبحثی است که در فرصتی دیگر به آن میپردازیم.

 

معیار شناخت

 

تعریف شناخت یک مسئله است و معیار شناخت مسئله ای دیگر.یعنی تعریف حقیقت را هر چه دانستیم از چه راه بدست بیاوریم که یک شناخت، حقیقی است یا غیر حقیقی؟

در این مورد بین علمای اسلامی و علمای جدید اعم از الهی و مادی اختلاف نظر وجود دارد.علمای اسلامی معتقد بودند که معیار شناخت از نوع شناخت است یعنی علم معیار علم است(علم را به دو شاخه بدیهی و نظری تقسیم کردند و علم بدیهی را معیار علم نظری دانستند).

علمای جدید عمل را معیار علم دانستند.لذاعلم،اندیشه و شناختی حقیقی است که در عمل بشود آنراپیاده کرد .

 

عمل،کلید اندیشه یا معیار آن؟

 

شکی نیست که یکی از کلیدهای اندیشه عمل است ولی آیا معیار صحت اندیشه هم عمل است؟

عده ای رو ی این مسئله پافشاری دارند که معیار درستی و نادرستی اندیشه انسان فقط و فقط عمل است .(مثلا کسی دوست خود را آدم خوبی بداند و بعد از سفری که با او همراه بود تغییر عقیده بدهد یعنی با تجربه و عمل به این نتیجه برسد که دوستش آدم بدی بوده.)

 

اما این نکته نیزحائز اهمیت است که مسایلی برای بشر مطرح هستند که شک وتردیدی در آنها نیست ولی علم محض اند.این موارد قابلیت اینکه در مقام عمل تایید شوند راندارند حال آنکه حقیقت اند، مثلا اینکه دور محال است.

 

بررسی تعاریف حقیقت - منطق عمل

 

 

بررسی تعاریف حقیقت

 

تعریف حقیقت:حقیقت اندیشه ای است که مردم یک زمان بر آن توافق دارند.

 

این تعریف درست نیست زیرا حقیقت به تعریف ما بستگی ندارد.فکر،اندیشه و شناخت خاصیتی ذاتی دارد وآن خاصیت این است که از ماوراء خودش یعنی از واقعیت حکایت میکند.اینطور نیست که تا 300 پیش (طبق هیئت بطمیوس )واقعا زمین در مرکز بود و خورشید میچرخید و در 300 سال اخیر(طبق هیئت کپرنیک) خورشید در مرکزو زمین میچرخد.اینکه« زمین به دور خورشید میچرخد» یک اندیشه است و اینکه« خورشید به دور زمین میچرخد» یک اندیشه.بنابراین از این دوشناخت، یکی حقیقی ومطابق با واقع است و دیگری غلط وغیر مطابق باواقع.

 

 

تعریف حقیقت:حقیقت بودن و خطا بودن نسبی است.ممکن است چند نفر درباره یک حقیقت ،مختلف بیاندیشند و در عین حال همه حقیقت باشد.

 

این هم تعریف درستی نیست .زیرا واقعیت به یک شکل بیشتر نیست یا این حقیقت یا آن ویا هیچ کدام حقیقت نیست.هر دو نمیتواند حقیقت باشد.فرض کنید.دست راست خود را داخل ظرفی با دمای آب 80 درجه و دست چپ را درون ظرف آبی با دمای صفر درجه میگذاریم.بعد از دقایقی هر دو دست را درون ظرف ابی با دمای 20 درجه قرار میدهیم.دست راست احساس میکند که آب سرد است و دست چپ احساس میکند آب گرم است.طبق تعریف فوق از شناخت هر دو احساس حقیقی است.اما در واقع اینطور نیست،انرژی حرارتی اب حد معینی (20 درجه)دارد.

 

در اینجا بحث ملاک شناخت را خاتمه داده به مسئله معیار شناخت میپردازیم.

 

فرق بین «ملاک شناخت »و« معیار شناخت»

 

بعد از پذیرش این مطلب که شناخت حقیقی شناختی است که واقعیت را به ما ارائه میدهد(ملاک شناخت) به این مسئله میرسیم که به چه وسیله میتوانیم بفهمیم که شناخت ما حقیقی است؟(معیار شناخت)

 

مثلا میپرسیم طلا چیست؟آنرا برای ما تعریف کرده میگویند فلزی است دارای فلان رنگ و خاصیت.

اما یک وقت میپرسم اگر فلزی به همان رنگ ببینم از کجا بدانم که طلاست یا چیز دیگر؟

پس اینکه طلا چیست یک مسئله است و اینکه معیار شناختن این طلا چیست مسئله ای دیگر.

 

منطق عمل

 

اختلاف اساسی منطق قدیم ارسطویی با منطق جدید بیکنی در مسئله معیار شناخت است.

 

در منطق عقلی(قیاسی ،ارسطویی)عقیده بر این است که شناخت، معیار شناخت است وهمه شناختهای عالم نهایتا به شناختهای خود معیار منتهی میشوند.یعنی شناختهایی که بدون معیار صحت آنها تضمین شده است .مثلا در ریاضی این اصل را خود معیار میدانند:دو شی متساوی با شی سوم ،خود با یکدیگر مساوی اند.

در منطق ارسطویی شناختها بر دو قسم اند:نظری(که مجهول است و احتیاج به معیار و دلیل دارد)،بدیهی(خودمعیارند).شناختهای نظری که نیاز به معیار دارند با شناختهای بدیهی خود معیار سنجیده میشوند.

 

منطق جدید(بیکنی)میگوید هر شناختی معیار میخواهد وما شناخت خود معیار نداریم. معیار بعضی از شناختها، شناخت است ولی آخر امر معیار شناخت، دیگر شناخت نیست،عمل است.یعنیمعیار نهایی شناختها عمل است. لذا انسان وقتی به یک اندیشه واقعی و حقیقی میرسد که با محک عمل، صحیح بودن و حقیقی بودن آنرا کشف کند.

 

اشکالات وارد بر منطق عمل

 

عمل را نمیتوان معیار شناخت قرار داد ،زیرا:

 

1- مواردی از شناختها و آگاهی ها و علمها هستند که با اینکه یقینی بودن آنها برا ی ما از هر شناختی روشنتر است ولی قابل اینکه در عمل مورد آزمایش قرار گیرند نیستند.مثلا این اصل که دور محال است را نمیتوان به صورت یک فرضیه تلقی کرد و در آزمایشگاه مورد بررسی قرار داد.

 

2- خود اینکه «عمل ،معیار اندیشه است»یک اندیشه است ،یک شناخت است.معنایش این است که «اگر این فرضیه درست باشد درعمل نتیجه میدهد،درعمل نتیجه داد پس درست است ،در عمل نتیجه نداد پس درست نیست».در اینجا «شناختِ وابسته به عمل» است که معیار قرار گرفته است.

 

3- اینکه «همیشه یک رابطه میان شناخت و عمل وجود دارد»یک شناخت از جهان است.این شناخت از کجا آمده؟شاید این شناخت غلط باشد.

یک شناخت،حقیقی باشد ودر عمل نتیجه ندهدو یک شناخت ،غلط باشد و در عمل نتیجه درست بدهد.این را با چه معیاری میتوان ثابت کرد؟

 

4- به فرض قبول این مطلب که«اگر شناختی حقیقی باشد در عمل نتیجه میدهد»نمیتوان پذیرفت آن شناخت چون در عمل نتیجه داده پس درست است.مثل این است که بگوییم اگر این شی گردو باشد پس گرد است و بعد بگوییم چون گرد است پس گردوست.

یعنی از اثبات اولی اثبات دومی نتیجه میشود ولی از اثبات دومی اثبات اولی نتیجه نمیشود.

 

5- اینکه :«اگر فرضیه ای را مورد آزمایش عملی قرار دادیم و نتیجه مثبت داد دلیل صحت آن است»، وقتی درست است که احتمال وجود فرضیه دیگری را در کناراین فرضیه ندهیم.ولی اگر احتمال وجود چند فرضیه دیگر باشد از کجا میتوان فهمید که نتیجه بدست امده ناشی از این فرضیه است؟شاید فرضیه دیگری هم وجود داشته باشد که همین نتیجه را بدهد.(میدانیم که فقط یکی از این دو فرضیه میتواند حقیقی و صحیح باشد.)

 

به عنوان مثال:فرضیه بطلمیوس در باب افلاک در عمل نتیجه میداد ومنجمان بر اساس این فرضیه خسوفها و کسوفها را پیش بینی میکردند.در زمان حاضر هم طبق فرضیه کپرنیک این پیش بینی انجام میشود.ولی در واقع یکی از این دو فرضیه درست است .

پس نتیجه دادن یک فرضیه دلیل صحت آن نیست چون فرضیه دیگر هم میتواند به نتیجه حاضر برسد.

 

اشکالات وارد بر منطق عمل

 

 

فلسفه عمل در نهج البلاغه

 

علی( ع )برحق بود یا معاویه؟

طبق فلسفه ی عمل عده ای بر این باورند معاویه در عمل بر علی( ع )پیروز شد، پس حق با معاویه بود زیرا دلیل بر حقانیت یک تئوری، یک مکتب و یک طرح پیروزی عملی است.

اگر اینجافقط دو فرضیه وجود داشت یعنی معاویه هست و یک مکتب واین مکتب صد در صد پیاده میشود و علی هست و یک مکتب و این مکتب هم صددرصد پیاده میشود ونهایت امر معاویه پیروز میشود،پاسخ فوق درست خواهد بود ،چون دو فرضیه بیشتر وجود نداشت:مکتب علی ،مکتب معاویه ;اگر علی بر حق است حتما پیروز میشود واگر معاویه پیروز شود دلیل بر این است که او بر حق است.

 

طبق فرموده امام علی (ع )در خطبه 25 نهج البلاغه ،فرضیه های دیگری نیز وجود دارندواین پیروزی ربطی به مکتب علی ومکتب معاویه ندارد، امری است مربوط به روحیه مردم.تعبیر امام این است:بِاجْتِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم.

لذامکتب علی نیست که شکست میخورد این مردم عراقند که شکست میخورند بدین دلیل که اسماٌ دنبال مکتب علی (ع)هستند ولی عملاٌ دنبال مکتب او نیستند.

 

آیا پیشرفت مسیحیت دلیل حقانیت آن است؟

 

کشورهای مسیحی، کشورهای متمدن وپیشرفته ای هستند، هم در تمدن مادی و هم در فرهنگ و امور معنوی.اما غالب کشورهای اسلامی اینگونه نیستند.از نظر فلسفه عمل (فلسفه ای که معیار حقیقت را نتیجه عملی میداند)این کافی است تا اسلام در مقابل مسیحیت محکوم شود.

 

اولا این استدلال که هر درخت را از روی میوه اش باید شناخت درست است،به شرطی که بدانیم این میوه مال همین درخت است نه اینکه ما خیال کنیم مال این درخت است ودر واقع مال جای دیگری باشد.

 

ثانیا دلیل امتیاز اسلام بر مسیحیت این است که ما تا آن روزی که به اسلام (هرچند بطور نسبی)عمل میکردیم پیشرفته ترین ملتهای دنیا بودیم و در آن وقت، دنیای مسیحیت در نهایت توحش و بربریت زندگی میکرد.از آن روز که آنان مسیحیت را رها کردند و معیارهای دیگری را (که برگرفته از دنیای اسلام و خارج از دنیای مسیحیت بود)به کار گرفتند دنیای آنها به ثمر نشست واز آن روز که ما واقعیت اسلام را رها کردیم و فقط قشروپوسته ای از آن برای ما باقی ماند دچارانحطاط شدیم.

 

پس صحت فرضیه را عمل نشان میدهد ولی بشرط اینکه روشن شود فرضیه دیگری در کنارآن وجود ندارد.ساده اندیشی است اگر ببینیم مردمی وابسته به یک مکتب پیروزی هایی کسب میکنند و آن پیروزی ها را صد درصد ناشی از آن مکتب بدانیم، چه بسا عوامل و جریان های دیگری وجود دارند که تاثیر بیشتری در آن موفقیت ها داشته اند.

 

آیاعمل، تنها کلید شناخت است؟

 

عمل کلید شناخت است، یعنی اگرانسان وارد هیچگونه عملی نشود، درخانه نشسته و درها را به روی خود ببند نمیتواند جهان را بشناسد.اما آیا عمل تنها کلید شناخت است؟

 

شناخت سطحی و شناخت منطقی دومرحله اساسی از شناخت هستند .عمل(حواس)کلید شناختِ سطحیِ ابتدایی است، یعنی کلید جمع آوری مواد اولیه شناخت در ذهن.واما کلید دوم آن است که قران از آن به فواد و فیلسوفان از آن به عقل تعبیر میکنند.

 

لذاعمل عینی (مشاهده و بررسی به کمک حواس)کلیدشناخت سطحی و عمل ذهنی(تفکر و تعقل)،کلیدشناخت منطقی است.

 

پس عمل همیشه کلید شناخت خواهد بوداگر آنرا شامل تفکر وتعقل هم بدانیم .

 

انسان فطری و انسان مکتسب

 

از نظر اسلام کارِانسان زاییده وجدان او واز نظر مکتب مادی وجدان انسان زاییده کار اوست.

 

اسلام میگوید ما دو انسان داریم:

 

انسان فطری:هر کسی بالفطره،انسان متولد میشود،همراه یک سلسله ارزشهای عالی و متعالی بالقوه.وقتی انسان متولد میشود بالقوه اخلاقی،متدین،حقیقت جو ،آزاد و...است.تمام ارزش ها را بالقوه در خودش دارد،مثل درختی که باید به او آب و نور و لوازم دیگر رساند تا رشد کرده و ثمر دهد.

 

انسان مکتسب:انسان بعد از آن ارزشهای اولی خلقتی که دارد،در مرحله دوم با عمل خودش ساخته میشود.منتها به دونوع:یک وقت ساخته میشود هماهنگ با ارزشهای فطری(انسان راستین)،یک وقت ساخته میشود بر ضد ارزش های فطری(انسان مسخ شده).

 

دو مکتب مادی(ماتریالیسم دیالکتیک،اگزیستانسیالیسم) به انسان فطری قائل نبوده ودر این نظر با اسلام مخالفند.

اگزیستانسیالیسم به حکم اینکه فطرت را مخالف آزادی میداند عقیده دارد هر نوع امر سرشتی بر ضد آزادی انسان است، پس انسان فاقد طبیعت و ماهیت و فطرت است.

 

مارکسیسم عقیده دارد هرکسی که از مادر متولد میشود از نظر انسان بودن «هیچ چیز»است و همه چیزرا کار به او میدهد.کار است که وجدان انسان را میسازد و انسان در هر طبقه ای که باشد و هر نوع کاری که داشته باشد جبراٌ وجدانش تابع وضع طبقاتی ونوع کار او میشود.

 

از نظر اسلام همه ی مردم علی السویه یک وجدان فطری دارند و یک وجدان ثانوی هم بخاطر عمل بدست میآورند.عمل(کار) هم انسان را میسازد ولی انسان ثانوی را.

 

**************************

 

درس های استادِ شهید مرتضی مطهری تحت عنوان«مساله شناخت» به سبب دستگیری ایشان توسط رژیم طاغوت در همین جا پایان میپذیرد.

 

ایشان درسهایی تحت عنوان« شناخت از نظر قران» داشته اند که به گونه ای مکمل این بحث بوده و به علاقمندان توصیه میشود.

 

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۴
سجاد خودی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی